((به نام خداوند دل های آبی خداوند این مردم آفتابی))
ســــــــــــــــــــــــلام دوستان !!
ممنونم که به وبلاگ من اومدید!!
لطفا با لبخند وارد وبلاگ شوید ...
دل ما ،منزل تاریکی نیست ... اخم بر چهره ،بسی نازیباست
بهترین واژه ،همان لبخند است ... که زلب های همه ،دورشده است
وحرف آخرم :
به جای اینکه روزی چندین وبلاگ بخوانید ...
وبلاگ من را روزی چندبار بخوانید...!!!
محمود یکی از انسانهایی است که 7ساعت مرگ را تجربه کرده است و در سردخانه بیمارستان و درحالیکه اطرافیان برای مراسم تدفین او آماده میشدند دوباره به زندگی بازگشت.
این کارگر جوان که در یک سانحه سقوط از ارتفاع به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرد بعد از عمل جراحی و خارج شدن میلههای آهنی که در بدنش فرو رفته بود دچار ایست قلبی و پس از آن به سردخانه بیمارستان منتقل شد. او مرگ را با همه وجود لمس کرده است.
او از ساعتهایی که بین مرگ و زندگی سپری کرد گفت و تأکید کرد مرگ برای کسانی که خود را برای آن آماده کردهاند و دل انسانی را به درد نیاوردهاند بسیار شیرین است.
« سال 1358در یک خانواده روستایی به دنیا آمدم. دومین پسر خانواده بودم و در کنار 3 برادر و 4 خواهرم با پدر و مادرمان در روستای لیوار از توابع شهرستان مرند زندگی میکردیم. پدرم کشاورز بود و ما هم به او در کار کشاورزی کمک میکردیم. علاوه بر آن در روستا قالیبافی میکردیم. بهخاطر کمآبی و همچنین نبود امکانات، مجبور شدم در کنار کشاورزی، چند ماهی برای کار کردن به تهران بیایم و کنار برادرم جوشکاری کنم. 28سالم بود که در روستا ازدواج کردم و چند سال بعد خدا مهسا را به ما داد. دوری چند ماهه از همسر و فرزندم باعث شد تا تصمیم به مهاجرت بگیرم. نمیتوانستم آنها را در روستا تنها رها کنم. همسرم باردار بود که اسباب و اثاثیه را جمع کردیم و به کرج آمدیم. با پولهایی که پسانداز کرده بودم خانهای کوچک خریدم و دخترم را در مدرسه ثبت نام کردم. چندماه بعد نیز خدا یاشار را به ما داد. همراه برادرم جوشکاری اسکلتهای فلزی را انجام میدادیم تا اینکه کمکم خودم استاد کار شدم.»
دریافت2 نخل طلا فستیوال کَن توسط شهاب حسینی بعنوان بهترین بازیگرمردو اصغرفرهادی بخاطربهترین فیلمنامه ...
اگرهمه می توانستندازاستعدادهای خوددرست بهره بگیرند
دنیاهمان بهشت موعودمی شد که همه می خواهند...
محمدزکریای رازی